چند بیت گم شده است
مهدی فاطمی صدر
آن زمان فهمش برایم آسان نهبود؛ هنوز "منشور روحانیت" را کامل نهخوانده بودم یا حواسم به تاریخ سرایش "از نخلستان تا خیابان" نهبود یا خیلی مانده بود تا "پارک ملت" صحنهی فتنه شود. آن فرمانده ارشد جنگ گفته بود: ارادهیی برای حفظ جزائر [مجنون] وجود نهداشت. و من نهمیفهمیدم؛ یعنی پذیرش سقوط فاو و شلمچه و مجنون با حکایت سلیمانیه یا حکایت سیانور یا حکایت بالگردهای امریکایی سهلتر بود تا این واقعیت سخت که سردار و سرباز ما دیگر مرد جنگ نهبودند.
بعدتر رسیدم به داستان مجلس سوم و موقعیتشناسی صدام؛ که عملیات "توکلنا علی الله" را وسط دعوای یت و یون شروع کرد؛ در اثنای نزاع راست که محافظهکار بود و چپ که ابطالطلب شد. رزمندهها هم که محصلشان پی امتحان خرداد بود و کشاورزش در حال برداشت محصول و آن اندکی هم که در جبهه بود برای جنگیدن حتا فشنگ نهداشت.
عراق فاو را گرفت، شلمچه را گرفت، مجنون را گرفت، حاج عمران را گرفت، حمرین را گرفت، عین خوش را گرفت، دهلران را گرفت، پاطاق را گرفت، جفیر را گرفت، و آمد روی جادهی آسفالت برای گرفتن خرمشهر؛ اینها همآن حلقهی گمشدهی جنگ است: فاصلهی پذیرش قطعنامهی 598 از طرف ما و از طرف آنها.
اگر حضرت روحالله، قدس الله سره الشریف، تبیین جام زهر را به بعد موکول نهمیکرد، شاید نام آن روزهای پایان جنگ میشد: فتنهی سال شصت و هفت؛ که سران فتنه را حالا میشناسیم و عمار آن فتنه سیدعلی حسینی خامنهیی بود؛ که باز در اوج فتنه خطبه خواند و امواج حزبالله را این بار نه به میدان انقلاب که تا میدان صبحگاه دوکوهه سرازیر کرد.
و اول بار واژهی ساکتین را از علیرضا قزوه شنیدم؛ در انتهای مثنوی شرمساری؛ همآن مثنوی معروف شهادت صادق آهنگران: هلا دینفروشان دنیاپرست | سکوت شما پشت ما را شکست | چه را ره نهبستید بر دشنهها | نهدادید آبی به لبتشنهها؟
قزوه شاید تنها شاعری بود که با این دقت و جسارت فتنهی بینام سال شصت و هفت را در همآن روزها مستند کرد؛ هر چند رسانههای جمهوری دههها تمام بیتهای ساکتین را حذف کردند و مثنوی ابتر را نماوا کردند و در گوش ما پر کردند.
یعنی تا بهار سال هشتاد و هشت ساکتین یک واژهی متروک بود؛ و همالان بیت آخر مثنوی در ذهن جوانهای جنگنهدیده مرجع ضمیر درستی نهدارد: کنون صبر باید بر این داغها؛ که تصور میکنند صبر ما بر داغ شهادت است، که هست، اما "این داغها" داغ ساکتین است: هلا دینفروشان دنیاپرست | سکوت شما پشت ما را شکست | چه را ره نهبستید بر دشنهها | نهدادید آبی به لبتشنهها؟ | اگر داغ دین بر جبین میزنید | چه را دشنه بر پشت دین میزنید | خموشید و آتش به جان میزنید | زبونید و زخم زبان میزنید | کنون صبر باید بر این داغها | که پرگل شود کوچهها باغها | شب است و سکوت است و ماه است و من ...
و ربع قرن بعد، باز نه رفتن به سلیمانیه بود و نه سیانور بود و نه بالگردهای امریکایی، و وسط دعوای مجلس نهم این بار "ارادهیی برای حفظ ولایت فقیه وجود نهداشت." پیش چشم سردار و سرباز جنگ نرم تا سخت، ولایت فقیه را به "ولایت فقه" عقب زدند و از آن جا به "وکالت فقهی" و در ادامه خواهناخواه، مانند حلبچه که خودمان خالیش کردیم، به "وکالت عرفی" عقبنشینی میکردیم.
این بار هم بسیجیها پیاده بودند و حتی فشنگ نهداشتیم؛ یعنی حریف سوار تانک تلویزیون بود و ما با کلاش میزدیم. توپخانهی خودی هم که عقب کشیده بود و گلولههایش را بر سر ما میریخت، که تحمل نقد نهداریم و آزادی را نهمیفهمیم و گروه فشاریم. دست آخر هم سردار عماد و سردار حسین و سردار رضا و سردار احمد و سردار الیاس، و کلی افسر جنگ نرم جمعی آنها تکتک بسیجیهای خامنهیی را تیر خلاص زدند.
این فتنه هم البته اسمی پیدا نهکرد؛ شاید چون اتفاق کوچکی بود؛ یا این که "پارک ملت" زمینش محدود بود؛ مانند مجنون که خشکی کوچکی بود که آرمان بزرگی را در خود داشت؛ و نوک پاتک در آن بوستان آرمان ولایت بود.
من البته ساکتین و مردودین "فتنهی پارک ملت" را به خاطر خواهم سپرد؛ همهی آنهایی که به حمایت از هجوم به نظریهی ولایت فقیه نطق کردند و نوشتند و بیانیه دادند؛ و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله ...
دو دهه طول کشید تا ساکتین فتنهی سال شصت و هفت در فتنهی سال هشتاد و هشت مردود شوند و مردودین فتنهی خوزستان مجریان فتنهی تهران شوند. حالا هم برای "شدن" ساکتین و مردودین فتنههای اخیر صبر باید کرد.
کنون صبر باید بر این داغها ...